پاییز

ساخت وبلاگ
دیشب برای دیدنت بیتاب بودم 

در کوچه های بی کسی بیخواب بودم 

وقتی برای دیدنت کوک است ساعت 

ناکوک سازی مانده از مضراب بودم 

تاخیرهایت مُبهم است و گیج ومشکوک 

نیلوفری کز کرده در مرداب بودم 

تااشکهایم بی امان بر گونه می ریخت 

در چشمهایت شاهد خوناب بودم 

چشمان تو مثل تبر بر ریشه می زد 

وقتی که من در حسرتت نایاب بودم 

این بغضها نشکسته هم سرکوب میشد 

من قایقی بشکسته در گرداب بودم 

این روزها گرگم لباس میش دارد

چوپان حسرت پیشه ای در خویش دارد

فردا دوباره موسم دلتنگی ماست

پاییز فصل رویش بی رنگی ماست 

در خلوتم تنها خدا بود و خدا بود 

تو آمدی وقتی خدا از من جدا بود 

دیدم خدای من خدای دیگری داشت 

دیدم نگاهی را که حکم داوری داشت

زهراقاهری 

+ نوشته شده در چهارشنبه یازدهم مهر ۱۳۹۷ ساعت 18:21 توسط زهرا قاهری  | 
کلاغ...
ما را در سایت کلاغ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zahraghaheri78 بازدید : 99 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 19:32